معنی فارسی clodding

B1

عمل یا حالت حرکت کردن به طریقی که خشن و غیرحرفه‌ای باشد.

The action of moving in a dull, heavy manner; clumsiness.

example
معنی(example):

پرت کردن بی‌فروغ در خانه باعث شد نتوانم تمرکز کنم.

مثال:

Clodding around the house made it hard to concentrate.

معنی(example):

بی‌فروغ بودن او پروژه را به هم ریخت.

مثال:

His clodding made a mess of the project.

معنی فارسی کلمه clodding

: معنی clodding به فارسی

عمل یا حالت حرکت کردن به طریقی که خشن و غیرحرفه‌ای باشد.