معنی فارسی cockily

B2

با خونسردی و خودبافی انجام دادن یا صحبت کردن.

In a manner that is arrogant or overly self-assured.

example
معنی(example):

او با خودبافی وارد اتاق شد.

مثال:

He walked cockily into the room, full of confidence.

معنی(example):

او با خودبافی با معلم صحبت کرد و به قوانین اهمیت نداد.

مثال:

She spoke cockily to the teacher, not caring about the rules.

معنی فارسی کلمه cockily

: معنی cockily به فارسی

با خونسردی و خودبافی انجام دادن یا صحبت کردن.