معنی فارسی come unglued

B1

از هم گسستن، به ویژه در شرایط احساسی، زمانی که فرد کنترل احساسات یا رفتار خود را از دست می‌دهد.

To lose one's emotional stability or composure.

example
معنی(example):

او وقتی خبر بد را شنید، به شدت عصبانی شد.

مثال:

She came unglued when she heard the bad news.

معنی(example):

او وقتی اوضاع بر وفق مرادش پیش نمی‌رود، به شدت عصبانی می‌شود.

مثال:

He tends to come unglued when things don't go his way.

معنی فارسی کلمه come unglued

: معنی come unglued به فارسی

از هم گسستن، به ویژه در شرایط احساسی، زمانی که فرد کنترل احساسات یا رفتار خود را از دست می‌دهد.