معنی فارسی comfily

B1

به‌صورت راحت و آسوده.

In a cozy or comfortable manner.

example
معنی(example):

او راحت در صندلی نشسته، آماده بود تا کتابش را بخواند.

مثال:

She settled into the chair comfily, ready to read her book.

معنی(example):

او با راحتی بر روی فرش نرم قدم گذاشت.

مثال:

He walked comfily on the soft carpet.

معنی فارسی کلمه comfily

: معنی comfily به فارسی

به‌صورت راحت و آسوده.