معنی فارسی compassable

B2

قابل ناوبری، امکان جهت‌یابی در یک منطقه.

Able to be navigated or traversed easily.

example
معنی(example):

این منطقه قابلیت ناوبری دارد و برای کوهنوردان مناسب است.

مثال:

This area is compassable, making it suitable for hikers.

معنی(example):

شهر قابلیت ناوبری دارد و به گردشگران اجازه می‌دهد به راحتی کاوش کنند.

مثال:

The city is compassable, allowing tourists to explore easily.

معنی فارسی کلمه compassable

: معنی compassable به فارسی

قابل ناوبری، امکان جهت‌یابی در یک منطقه.