معنی فارسی compellent
C2که باعث اجبار یا برانگیختن عمل میشود.
Having the quality of compelling; inducing action.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
مدرک الزامآور بود و منجر به رأی فوری شد.
مثال:
The evidence was compellent, leading to an immediate verdict.
معنی(example):
سخنرانی الزامآور او تأثیر ماندگاری گذاشت.
مثال:
Her compellent speech left a lasting impression.
معنی فارسی کلمه compellent
:
که باعث اجبار یا برانگیختن عمل میشود.