معنی فارسی componential

B1

وابسته به اجزاء یا قسمت‌های تشکیل‌دهنده. تحلیل ساختاری معنای واژه‌ای خاص.

Relating to or involving components or elements.

example
معنی(example):

تحلیل ساختاری این واژه به روشن شدن معنی آن کمک کرد.

مثال:

The componential analysis of the word helped clarify its meaning.

معنی(example):

او یک چارچوب ساختاری برای این مطالعه ارائه داد.

مثال:

He presented a componential framework for the study.

معنی فارسی کلمه componential

: معنی componential به فارسی

وابسته به اجزاء یا قسمت‌های تشکیل‌دهنده. تحلیل ساختاری معنای واژه‌ای خاص.