معنی فارسی concommitant

B2

مسائلی که به‌طور هم‌زمان با یکدیگر اتفاق می‌افتند.

Occurring at the same time; accompanying.

example
معنی(example):

موضوعات هم‌زمان زیادی وجود دارد که باید در این پروژه مدنظر قرار گیرد.

مثال:

There are many concomitant issues to consider in this project.

معنی(example):

علائم هم‌زمان نشان‌دهنده یک وضعیت جدی‌تر بودند.

مثال:

The concomitant symptoms indicated a more serious condition.

معنی فارسی کلمه concommitant

: معنی concommitant به فارسی

مسائلی که به‌طور هم‌زمان با یکدیگر اتفاق می‌افتند.