معنی فارسی confabulated
B2جعل کردن، خلق یا بیان داستان‌ها و جزئیات نادرست به قصد سرگرم کردن یا پر کردن شکاف‌های اطلاعات.
To fabricate or create false memories or details, often unconsciously.
- verb
verb
معنی(verb):
To speak casually with; to chat.
معنی(verb):
To confer.
معنی(verb):
To fabricate memories in order to fill gaps in one's memory.
example
معنی(example):
او جزئیاتی درباره کودکی‌اش که نادرست بود را جعل کرد.
مثال:
She confabulated details about her childhood that were not true.
معنی(example):
او اغلب داستان‌هایی جعل می‌کرد تا دوستانش را سرگرم کند.
مثال:
He often confabulated stories to entertain his friends.
معنی فارسی کلمه confabulated
:
جعل کردن، خلق یا بیان داستان‌ها و جزئیات نادرست به قصد سرگرم کردن یا پر کردن شکاف‌های اطلاعات.
