معنی فارسی constellate
B2کنار هم قرار دادن یا تشکیل یک شکل از اجزای مختلف.
To form or arrange into a constellation.
- verb
verb
معنی(verb):
To combine as a cluster.
معنی(verb):
To fit, adorn (as if) with constellations.
معنی(verb):
To (form a) cluster.
معنی(verb):
To shine with united radiance, or one general light.
example
معنی(example):
کودکان دوست دارند ستاره‌ها را در آسمان شب کنار هم قرار دهند.
مثال:
The children love to constellate the stars in the night sky.
معنی(example):
هنرمند تصمیم گرفت رنگ‌ها را در نقاشی خود کنار هم قرار دهد.
مثال:
The artist decided to constellate the colors in her painting.
معنی فارسی کلمه constellate
:
کنار هم قرار دادن یا تشکیل یک شکل از اجزای مختلف.
