معنی فارسی contrariness

B2

متضاد بودن، ویژگی‌ای که به مخالفت یا عدم توافق تمایل دارد.

The quality of being contrary; an inclination to disagree.

example
معنی(example):

متضاد بودن او کار گروهی را دشوار کرد.

مثال:

His contrariness made teamwork difficult.

معنی(example):

متضاد بودن شخصیت او در طول بحث‌ها مشهود بود.

مثال:

The contrariness in her character was evident during discussions.

معنی فارسی کلمه contrariness

: معنی contrariness به فارسی

متضاد بودن، ویژگی‌ای که به مخالفت یا عدم توافق تمایل دارد.