معنی فارسی contrivancy
B2قابلیت یا عمل ساختن یا ترتیب دادن چیزها.
The quality of being contrived; artificial or forced creation.
- NOUN
example
معنی(example):
بیشتر کسی متوجه ساختگی بودن عذرهای او شد.
مثال:
The contrivancy of his excuses was evident to everyone.
معنی(example):
یک نوع ساختگی در نحوه روایت داستان وجود داشت.
مثال:
There was a certain contrivancy in the way the story was told.
معنی فارسی کلمه contrivancy
:
قابلیت یا عمل ساختن یا ترتیب دادن چیزها.