معنی فارسی convulsedly
B1به گونهای که به صورت تشنجی یا غیرقابل کنترل عمل کند.
In a manner that is characterized by spasms or convulsions, often involuntary.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در خوابش به دلیل یک کابوس به طور منفجره حرکت میکرد.
مثال:
He moved convulsedly during his sleep due to a nightmare.
معنی(example):
بدنش به صدای بلند ناگهانی به طور منفجره واکنش نشان داد.
مثال:
Her body reacted convulsedly to the sudden loud noise.
معنی فارسی کلمه convulsedly
:
به گونهای که به صورت تشنجی یا غیرقابل کنترل عمل کند.