معنی فارسی correlatively
B2به شیوهای که یک چیز به چیز دیگری وابسته باشد یا با آن ارتباط داشته باشد.
In a way that indicates a connection or relationship between two things.
- ADVERB
example
معنی(example):
نتایج بهطور همبستگی ارزیابی شدند تا رابطهی آنها درک شود.
مثال:
The results were evaluated correlatively to understand their relationship.
معنی(example):
او دادهها را بهطور همبستگی تحلیل کرد تا الگوها را شناسایی کند.
مثال:
She analyzed the data correlatively to identify patterns.
معنی فارسی کلمه correlatively
:
به شیوهای که یک چیز به چیز دیگری وابسته باشد یا با آن ارتباط داشته باشد.