معنی فارسی cowboyed

B1

به‌صورت غیررسمی و تحقیرآمیز برای اشاره به رفتاری مشابه کابوی‌ها در برخورد با موقعیت‌ها.

To act in a bold, reckless manner; to approach situations with a cowboy-like attitude.

verb
معنی(verb):

To work as a cowboy, herding cattle.

example
معنی(example):

او به‌شیوه‌ی کابوی در وضعیت تنش‌زایی پیش رفت.

مثال:

He cowboied his way through the tense situation.

معنی(example):

او در بحث نظرات خود به‌شیوه‌ی کابوی عمل کرد.

مثال:

She cowboyed her argument when discussing her views.

معنی فارسی کلمه cowboyed

: معنی cowboyed به فارسی

به‌صورت غیررسمی و تحقیرآمیز برای اشاره به رفتاری مشابه کابوی‌ها در برخورد با موقعیت‌ها.