معنی فارسی cranch
B1کلمهای غیررسمی که به عمل شکستن یا خرد کردن اشاره دارد.
An informal term meaning to break or crush something.
- VERB
example
معنی(example):
او سعی کرد بیسکویت را بشکند اما خیلی سخت بود.
مثال:
He tried to cranch the cookie but it was too hard.
معنی(example):
سگ اسباببازیاش را به تکههای کوچک میشکند.
مثال:
The dog will cranch its toy into pieces.
معنی فارسی کلمه cranch
:
کلمهای غیررسمی که به عمل شکستن یا خرد کردن اشاره دارد.