معنی فارسی crimmy

B1

به معنای حالتی مشکوک یا جنایتکارانه.

Describing something with a suspicious or criminal aspect.

example
معنی(example):

سگ ظاهری جنایتکارانه در چشمانش داشت.

مثال:

The dog had a crimmy look in its eyes.

معنی(example):

داستان او چرخشی جنایتکارانه داشت که همه را شگفت‌زده کرد.

مثال:

His story had a crimmy twist that surprised everyone.

معنی فارسی کلمه crimmy

: معنی crimmy به فارسی

به معنای حالتی مشکوک یا جنایتکارانه.