معنی فارسی crimpness
B1وضعیت یا حالتی که در آن سطوح به صورت چیندار یا چروک درآمدهاند.
The quality of being crimped or wrinkled.
- NOUN
example
معنی(example):
چروک شدن امواج باعث شد که سوارکاری روی آنها دشوار شود.
مثال:
The crimpness of the waves made surfing difficult.
معنی(example):
او بعد از حالت دادن به موهایش از چروک شدن آنها قدردانی کرد.
مثال:
She appreciated the crimpness in her hair after styling.
معنی فارسی کلمه crimpness
:
وضعیت یا حالتی که در آن سطوح به صورت چیندار یا چروک درآمدهاند.