معنی فارسی crisscrossing
B1حرکت یا انحنای متقاطع، به نحوی که مسیری رو به بالا و پایین یا عرضی برشی در مسیر خود میدهد.
The act of crossing back and forth over something.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To move back and forth over (something).
معنی(verb):
To mark (something) with crossed lines.
noun
معنی(noun):
A crisscross pattern.
example
معنی(example):
آنها با حرکاتشان در کلاس درس به طور متقاطع حرکت میکردند.
مثال:
They were crisscrossing the classroom with their movements.
معنی(example):
جادههای متقاطع ناوبری را دشوار کرده بودند.
مثال:
The crisscrossing roads made navigation difficult.
معنی فارسی کلمه crisscrossing
:
حرکت یا انحنای متقاطع، به نحوی که مسیری رو به بالا و پایین یا عرضی برشی در مسیر خود میدهد.