معنی فارسی crookedly

B1

به طرز کج یا غیرمستقیم انجام دادن چیزی.

In a manner that is not straight; askew.

example
معنی(example):

او به طرز کجی لبخند زد و دندان‌هایش را که از دست داده بود نشان داد.

مثال:

He smiled crookedly, showing his missing teeth.

معنی(example):

تصویر به طرز کجی بر روی دیوار آویزان شده بود.

مثال:

The picture was hung crookedly on the wall.

معنی فارسی کلمه crookedly

: معنی crookedly به فارسی

به طرز کج یا غیرمستقیم انجام دادن چیزی.