معنی فارسی crouke
B1عمل کروج کردن، نشستن بهصورتی که زانوها به سینه نزدیک شوند.
To crouch or bend down in a low position.
- VERB
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت که کروج کند تا بند کفشهایش را ببندد.
مثال:
He decided to crouke down to tie his shoes.
معنی(example):
ورزشکار قبل از پرش مجبور بود کروج کند.
مثال:
The athlete had to crouke before jumping.
معنی فارسی کلمه crouke
:
عمل کروج کردن، نشستن بهصورتی که زانوها به سینه نزدیک شوند.