معنی فارسی crumblies

B1

قطعات کوچک شکسته؛ تکه‌های خرد شده ناشی از خرد شدن یا شکست.

Small pieces resulting from something crumbling.

noun
معنی(noun):

A decrepit old person.

example
معنی(example):

کودکان خرابی‌های بیسکویتها را دوست داشتند.

مثال:

The kids loved the crumblies from the cookies.

معنی(example):

بگذارید خرابی‌ها برای پرندگان باقی بماند تا بخورند.

مثال:

Leave the crumblies for the birds to eat.

معنی فارسی کلمه crumblies

: معنی crumblies به فارسی

قطعات کوچک شکسته؛ تکه‌های خرد شده ناشی از خرد شدن یا شکست.