معنی فارسی crunkle
B1عملی که در آن چیزی را به صورت فشرده و خورد شده درمیآورید.
To crumple or crush something tightly, often paper or plastic.
- VERB
example
معنی(example):
او به من گفت که کاغذ را قبل از بازیافت خورد کنم.
مثال:
She told me to crunkle the paper before recycling it.
معنی(example):
من همیشه کیسههای پلاستیکی را قبل از دور انداختن خورد میکنم.
مثال:
I always crunkle the plastic bags before throwing them away.
معنی فارسی کلمه crunkle
:
عملی که در آن چیزی را به صورت فشرده و خورد شده درمیآورید.