معنی فارسی cuffed
B1 /kʌft/به حالتی گفته می‌شود که دستان فرد با دستبند بسته شده است.
Having one's hands secured with handcuffs.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To furnish with cuffs.
معنی(verb):
To handcuff.
معنی(verb):
To hit, as a reproach, particularly with the open palm to the head; to slap.
معنی(verb):
To fight; to scuffle; to box.
معنی(verb):
To buffet.
adjective
معنی(adjective):
Fitted with a cuff.
مثال:
a cuffed catheter
example
معنی(example):
مظنون قبل از انتقال به ماشین پلیس دستش دستبند زده شد.
مثال:
The suspect was cuffed before being taken to the police car.
معنی(example):
او از این‌که دست‌هایش به پشتش دستبند زده شده بود، احساس ناراحتی می‌کرد.
مثال:
He felt uncomfortable with his hands cuffed behind his back.
معنی فارسی کلمه cuffed
:
به حالتی گفته می‌شود که دستان فرد با دستبند بسته شده است.
