معنی فارسی cuspidated
B1داشتن ویژگیهای کنجکی، معمولاً در اشاره به اشکال یا ساختارها.
Describing something that has a pointed or cusped shape.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
هنرمند یک مجسمه کنجکی ایجاد کرد که چشم هر کسی را به خود جلب کرد.
مثال:
The artist created a cuspidated sculpture that caught everyone's eye.
معنی(example):
در زیستشناسی، برخی از گیاهان دارای برگهای کنجکی هستند.
مثال:
In biology, some plants exhibit cuspidated leaves.
معنی فارسی کلمه cuspidated
:
داشتن ویژگیهای کنجکی، معمولاً در اشاره به اشکال یا ساختارها.