معنی فارسی dead on one's feet
B2در حالت بسیار خسته و بیحال، به خصوص پس از کار سخت یا فعالیت جسمانی طولانی.
Completely exhausted or fatigued.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Tired to the point of exhaustion, but still awake and out of bed
example
معنی(example):
پس از کار کردن به مدت دوازده ساعت متوالی، او احساس خستگی شدیدی کرد.
مثال:
After working for twelve hours straight, she felt dead on her feet.
معنی(example):
او پس از پیادهروی طولانی بسیار خسته بود.
مثال:
He was dead on his feet after the long hike.
معنی فارسی کلمه dead on one's feet
:در حالت بسیار خسته و بیحال، به خصوص پس از کار سخت یا فعالیت جسمانی طولانی.