معنی فارسی defibrillatory
B2وابسته به دفیبریلاسیون، اشاره به استفاده از دستگاهی برای بازگرداندن ضربان قلب.
Relating to or causing defibrillation, a process to restore normal heart rhythm.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پزشک از یک دستگاه دفیبریلاتور برای بازگرداندن ضربان قلب بیمار استفاده کرد.
مثال:
The doctor used a defibrillatory device to restore the patient's heartbeat.
معنی(example):
اقدامات دفیبریلاتور در طول اورژانس ضروری بودند.
مثال:
Defibrillatory measures were necessary during the emergency.
معنی فارسی کلمه defibrillatory
:
وابسته به دفیبریلاسیون، اشاره به استفاده از دستگاهی برای بازگرداندن ضربان قلب.