معنی فارسی destool

B1

عمل دفع یا خارج کردن مدفوع از بدن.

To expel feces; to defecate.

example
معنی(example):

پزشک به من توصیه کرد که به طور منظم دفع کنم تا از یبوست جلوگیری کنم.

مثال:

The doctor advised me to destool regularly to avoid constipation.

معنی(example):

دفع مناسب برای سلامت گوارش اهمیت دارد.

مثال:

It is important to destool properly for digestive health.

معنی فارسی کلمه destool

: معنی destool به فارسی

عمل دفع یا خارج کردن مدفوع از بدن.