معنی فارسی detribalizing
B2فرایندهایی که منجر به غیر قبیلهای شدن افراد یا جوامع میشود.
The act or process of removing tribal characteristics or identity.
- verb
verb
معنی(verb):
To cause (the members of a tribe) to lose their tribal culture.
example
معنی(example):
روندهای غیر قبیلهای شدن میتواند بر انسجام جامعه تأثیر بگذارد.
مثال:
Detribalizing trends can impact community cohesion.
معنی(example):
اثرهای غیر قبیلهای شدن جهانیسازی آشکار است.
مثال:
The detribalizing effects of globalization are evident.
معنی فارسی کلمه detribalizing
:
فرایندهایی که منجر به غیر قبیلهای شدن افراد یا جوامع میشود.