معنی فارسی diffracting
B1شکافتن، پدیدهای که در آن امواج (مانند نور یا صدا) هنگام عبور از یک شکاف یا دور از یک مانع، پخش میشوند.
The process by which waves, such as light or sound, spread out as they pass through a narrow aperture or around an obstacle.
- verb
verb
معنی(verb):
To cause diffraction
معنی(verb):
To undergo diffraction
example
معنی(example):
نور هنگام عبور از یک شکاف باریک، شکافته میشود.
مثال:
Light is diffracting when it passes through a narrow slit.
معنی(example):
دانشمند بررسی کرد که چگونه امواج صوتی در اطراف موانع شکسته میشوند.
مثال:
The scientist studied how sound waves are diffracting around obstacles.
معنی فارسی کلمه diffracting
:
شکافتن، پدیدهای که در آن امواج (مانند نور یا صدا) هنگام عبور از یک شکاف یا دور از یک مانع، پخش میشوند.