معنی فارسی dingled

B1

دست‌کاری کردن یا حرکت دادن چیزی به طور غیررسمی و سرگرم‌کننده.

To make a ringing sound or to play lightly with something.

example
معنی(example):

کودک زنگ را دست‌کاری کرد و باعث لبخند همه شد.

مثال:

The child dingled the bell, making everyone smile.

معنی(example):

او در خانه چرخید و به دنبال کلیدهایش می‌گشت.

مثال:

She dingled around the house, looking for her keys.

معنی فارسی کلمه dingled

: معنی dingled به فارسی

دست‌کاری کردن یا حرکت دادن چیزی به طور غیررسمی و سرگرم‌کننده.