معنی فارسی disaffinity

B1

احساس بی‌میل یا عدم کشش نسبت به چیزی یا کسی.

A lack of affinity or attraction towards someone or something.

example
معنی(example):

او بعد از رفتارهای آنها، نسبت به گروه احساس بی‌تمایلی کرد.

مثال:

She felt a disaffinity towards the group after their actions.

معنی(example):

بی‌تمایلی او به غذاهای تند، خوردن در بیرون را چالش‌برانگیز کرد.

مثال:

His disaffinity for spicy food made dining out challenging.

معنی فارسی کلمه disaffinity

: معنی disaffinity به فارسی

احساس بی‌میل یا عدم کشش نسبت به چیزی یا کسی.