معنی فارسی disarrangement
B1وضعیتی که در آن چیزها به ترتیب و نظم مرتب نشدهاند.
The state of being out of order or not arranged properly.
- NOUN
example
معنی(example):
عدم ترتیب گلها باعث شد باغ به هم ریخته به نظر برسد.
مثال:
The disarrangement of the flowers made the garden look wild.
معنی(example):
او متوجه بینظمی کتابهایش بر روی قفسه شد.
مثال:
He noticed the disarrangement of his books on the shelf.
معنی فارسی کلمه disarrangement
:
وضعیتی که در آن چیزها به ترتیب و نظم مرتب نشدهاند.
