معنی فارسی disassociated
B2جدایی، حالتی است که فرد از محیط یا دیگران جدا احساس می‌کند و معمولاً در شرایط استرس‌زا اتفاق می‌افتد.
Separated or disconnected from one's social or emotional context.
- verb
To separate oneself from a person or situation.
After the scandal, the political party disassociated itself from the questionable candidate.
To separate into smaller discrete units.
The problem is easier to understand if you disassociate the variables.
To separate from related items.
The fabric of the coat disassociated when I washed it.
او پس از بحث احساس جدایی از گروه کرد.
He felt disassociated from the group after the argument.
به نظر می‌رسید بیمار در طول جلسه درمان جدایی زده است.
The patient seemed disassociated during the therapy session.
معنی فارسی کلمه disassociated
:
جدایی، حالتی است که فرد از محیط یا دیگران جدا احساس می‌کند و معمولاً در شرایط استرس‌زا اتفاق می‌افتد.
