معنی فارسی disbenched

B2

وضعیتی که در آن موضوع یا پیشنهادی دیگر مورد بررسی قرار نمی‌گیرد.

Being removed or set aside from consideration.

example
معنی(example):

پس از بررسی، این پیشنهاد از دستور کار کنار گذاشته شد.

مثال:

After a review, the proposal was disbenched from the agenda.

معنی(example):

این حرکت پس از تصمیم کمیته کنار گذاشته شد.

مثال:

The motion was disbenched following the committee's decision.

معنی فارسی کلمه disbenched

: معنی disbenched به فارسی

وضعیتی که در آن موضوع یا پیشنهادی دیگر مورد بررسی قرار نمی‌گیرد.