معنی فارسی disbowelled
B1به طور خاص به جانداری که محتویات داخلیش خارج شده است اشاره دارد.
Having had the internal organs removed, especially for cooking purposes.
- VERB
example
معنی(example):
ماهی بیرون کشیده شده آماده پخت بود.
مثال:
The disbowelled fish was ready to be cooked.
معنی(example):
او همیشه میخواهد که گوشتش بیرون کشیده شود.
مثال:
She always asks for her meat to be disbowelled.
معنی فارسی کلمه disbowelled
:
به طور خاص به جانداری که محتویات داخلیش خارج شده است اشاره دارد.