معنی فارسی disbranching
B1فرآیند جدا کردن یا حذف بخشهایی از یک سازمان.
The process of separating or removing branches or divisions from an organization.
- NOUN
example
معنی(example):
فرآیند جدا کردن چندین ماه طول کشید تا به اتمام برسد.
مثال:
The disbranching process took several months to complete.
معنی(example):
آنها در حال حاضر در حال جدا کردن برخی شعب هستند تا کارایی را بهبود ببخشند.
مثال:
They are currently disbranching some divisions to improve efficiency.
معنی فارسی کلمه disbranching
:
فرآیند جدا کردن یا حذف بخشهایی از یک سازمان.