معنی فارسی discipling

B1

عمل آموزش و انضباط دادن به دیگران برای بهبود رفتار و مهارت‌ها.

The act of teaching or training someone to follow discipline.

example
معنی(example):

او برادر کوچکترش را به مسئولیت‌پذیری انضباطی می‌کند.

مثال:

He is discipling his younger brother to be responsible.

معنی(example):

انضباط دادن می‌تواند شامل آموزش مهارت‌های مهم زندگی باشد.

مثال:

Discipling can involve teaching important life skills.

معنی فارسی کلمه discipling

: معنی discipling به فارسی

عمل آموزش و انضباط دادن به دیگران برای بهبود رفتار و مهارت‌ها.