معنی فارسی discommendably
B2به طور ناپسند، به صورت غیرقابل قبول یا انتقادآمیز.
In a manner that deserves disapproval.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در طول رویداد به طور ناپسند عمل کرد.
مثال:
She acted discommendably during the event.
معنی(example):
او به طور ناپسند قوانین را نادیده گرفت.
مثال:
He discommendably ignored the rules.
معنی فارسی کلمه discommendably
:
به طور ناپسند، به صورت غیرقابل قبول یا انتقادآمیز.