معنی فارسی discommodate
B1تخلیه آرامش، دچار مشکل کردن یا ناراحت کردن کسی به طور خاص.
To cause discomfort or inconvenience to someone.
- VERB
example
معنی(example):
سیاست جدید موجب ناراحتی چندین کارمند خواهد شد.
مثال:
The new policy will discommodate several employees.
معنی(example):
این عادلانه نیست که افرادی را که به حمل و نقل عمومی متکی هستند، دچار مشکل کنیم.
مثال:
It is not fair to discommodate those who rely on public transport.
معنی فارسی کلمه discommodate
:
تخلیه آرامش، دچار مشکل کردن یا ناراحت کردن کسی به طور خاص.