معنی فارسی disconcertedly
B2به شکلی که باعث نگرانی یا ناراحتی شود.
In a manner that causes feeling unsettled or confused.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بعد از اعلام ناگهانی به او به طرز نگران کنندهای نگاه کرد.
مثال:
He looked at her disconcertedly after the sudden announcement.
معنی(example):
او وقتی درباره برنامههایش سوال شد، به طرز نگران کنندهای صحبت کرد.
مثال:
She spoke disconcertedly when asked about her plans.
معنی فارسی کلمه disconcertedly
:
به شکلی که باعث نگرانی یا ناراحتی شود.