معنی فارسی disconcertment
B1حالت ناراحتی یا سردرگمی ناشی از یک موقعیت غیرمنتظره.
A state of confusion or unease, often due to unexpected events.
- noun
noun
معنی(noun):
Disconcertedness
example
معنی(example):
نگرانی او زمانی که پارتی سورپرایز را دید کاملاً مشهود بود.
مثال:
Her disconcertment was clear when she saw the surprise party.
معنی(example):
او زمانی که نتوانست راه خانهاش را پیدا کند، احساس نگرانی کرد.
مثال:
He felt disconcertment when he couldn't find his way home.
معنی فارسی کلمه disconcertment
:
حالت ناراحتی یا سردرگمی ناشی از یک موقعیت غیرمنتظره.