معنی فارسی disconduce

B2

به سردرگمی یا بی‌توجهی منجر شدن.

To lead away from a desired outcome or clarity.

example
معنی(example):

نظرات او به نظر می‌رسید که بیشتر موجب سردرگمی می‌شود تا کمک.

مثال:

His comments seemed to disconduce rather than help.

معنی(example):

دستورالعمل‌های نامشخص دانش‌آموزان را سردرگم کرد.

مثال:

The unclear instructions disconduced the students.

معنی فارسی کلمه disconduce

: معنی disconduce به فارسی

به سردرگمی یا بی‌توجهی منجر شدن.