معنی فارسی disconcertion

B2

حالت ناراحتی و سردرگمی، به ویژه در واکنش به یک وضعیت غیرمنتظره.

The state of being unsettled or confused.

example
معنی(example):

نگرانی او وقتی که خط‌هایش را فراموش کرد، مشهود بود.

مثال:

His disconcertion was evident when he forgot his lines.

معنی(example):

یک لحظه نگران‌کنندگی در جلسه وجود داشت.

مثال:

There was a moment of disconcertion in the meeting.

معنی فارسی کلمه disconcertion

: معنی disconcertion به فارسی

حالت ناراحتی و سردرگمی، به ویژه در واکنش به یک وضعیت غیرمنتظره.