معنی فارسی discontinuous
B2نامپیوسته، حالتی که در آن توالی یا پیوستگی وجود ندارد.
Not continuous; characterized by breaks or interruptions.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Having breaks or interruptions; intermittent
معنی(adjective):
Having at least one discontinuity
example
معنی(example):
معلم مفهوم توابع نامپیوسته را در کلاس ریاضی توضیح داد.
مثال:
The teacher explained the concept of discontinuous functions in math class.
معنی(example):
گفتار نامپیوسته او فهمیدن نظرش را دشوار کرد.
مثال:
Her discontinuous speech made it hard to understand her point.
معنی فارسی کلمه discontinuous
:
نامپیوسته، حالتی که در آن توالی یا پیوستگی وجود ندارد.
