معنی فارسی disencumber
B1رهایی از بار یا مسئولیتی که باعث ایجاد مشکل میشود.
To free or remove from a burden, obstacle, or encumbrance.
- verb
verb
معنی(verb):
To remove an encumbrance or burden from (someone or something).
example
معنی(example):
او توانست خود را از تمام نگرانیهای غیرضروری رهایی بخشد.
مثال:
He managed to disencumber himself of all unnecessary worries.
معنی(example):
این فرآیند به آزادسازی سازمان از سیاستهای قدیمی کمک خواهد کرد.
مثال:
The process will help disencumber the organization from outdated policies.
معنی فارسی کلمه disencumber
:
رهایی از بار یا مسئولیتی که باعث ایجاد مشکل میشود.