معنی فارسی disherent
B1سردرگم شدن، عدم توانایی در درک یا فهم یک وضعیت یا موضوع.
Confused or unable to comprehend; generally due to conflicting information.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او بعد از بحث دچار سردرگمی شد.
مثال:
She felt disherent after the argument.
معنی(example):
نظرهای متضاد او را دچار سردرگمی کرد.
مثال:
The conflicting opinions left him feeling disherent.
معنی فارسی کلمه disherent
:
سردرگم شدن، عدم توانایی در درک یا فهم یک وضعیت یا موضوع.