معنی فارسی dishevels
B1به هم ریختن و به طور نامرتب قرار دادن چیزها یا ظاهر شخص.
To make something untidy or disordered, especially hair or clothing.
- verb
verb
معنی(verb):
To throw into disorder; upheave.
معنی(verb):
To disarrange or loosen (hair, clothing, etc.).
معنی(verb):
To spread out in disorder.
example
معنی(example):
نسیم قوی موهای او را در حین راه رفتن به بیرون به هم می‌ریزد.
مثال:
The strong wind dishevels her hair as she walks outside.
معنی(example):
کودکان اتاق خود را در حین بازی به هم ریختند.
مثال:
The children disheveled their room while playing.
معنی فارسی کلمه dishevels
:
به هم ریختن و به طور نامرتب قرار دادن چیزها یا ظاهر شخص.
