معنی فارسی dishley

B1

به معنای زیبا و مرتب، به ویژه در تنظیم و چیدمان.

An adverb describing something done in a lovely or appealing manner.

example
معنی(example):

میز برای شام به صورت زیبا چیده شده بود.

مثال:

The table was set up dishley for the dinner.

معنی(example):

او گل‌ها را به شکل زیبایی در گلدان چید.

مثال:

She arranged the flowers dishley in the vase.

معنی فارسی کلمه dishley

: معنی dishley به فارسی

به معنای زیبا و مرتب، به ویژه در تنظیم و چیدمان.