معنی فارسی disinhibited

B1

فردی که از قید و بندهای اجتماعی رها شده و می‌تواند آزادانه‌تر عمل کند.

Describing someone who is not restrained by social norms or inhibitions.

verb
معنی(verb):

To remove an inhibition.

example
معنی(example):

او پس از مصرف دارو آزادتر شد.

مثال:

He became disinhibited after taking the medication.

معنی(example):

یک فرد آزاد از قید و بند ممکن است بدون توجه به هنجارهای اجتماعی رفتار کند.

مثال:

A disinhibited person may act without considering social norms.

معنی فارسی کلمه disinhibited

: معنی disinhibited به فارسی

فردی که از قید و بندهای اجتماعی رها شده و می‌تواند آزادانه‌تر عمل کند.